سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستمکار را چنین سوگند دهید ، اگر بایدش سوگند دادن : که او از حول و قوت خدا بیزار است ، چه او اگر به دروغ چنین سوگندى خورد در کیفرش شتاب شود ، و اگر سوگند خورد به خدایى که جز او خدایى نیست در کیفرش تعجیل نبایست چه او خدا را یگانه دانست . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :258
بازدید دیروز :827
کل بازدید :829910
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/8
7:31 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

این روزا که بیشتر برای نماز غروب به مسجد محله مون میرم .. یه روز وقتی چادر و از توی سبدی که دم در مسجد قسمت زنانه بود برداشتم

چادرهای درهم و برهم که روی هم تلمبار شده و دیدم که همه چرکتاب و خسته  و کهنه تو سبد افتاده بودن به فکرم رسید الان که آخر ماه صفره آخر هفته ببرم این چادرها و تو خونه بشورم و تمیز بیارم  بزارم مسجد یه ثوابی هم ببریم ...

خیرات که همش شله زرد و حلوا نیست  ... یه کارای خرد  و  ریزی هست که به چشم نمیاد .. ولی خوب وقتی یکی با یه چادر تمیز و با بوی خوش نماز بخونه حتما  فرقشو حس میکنه منکه اینجوریم ؟؟؟ به هر حال

به خانمی که سرایدار مسجده گفتم و با اجازه اون سبد بزرگ و با انبوه چادرهای رنگی و گلدار و جانمازهای رنگی  رو روی شونه راستم که همیشه و همیشه خدا درد میکنه  و ذق ذق میکنه گذاشتم و مسیر مسجد تا خانه رو به زحمت به خونه بردم

چون کارم خیلی زیاد بود چمعه دو نوبت انداختم تو ماشین و تر و تمیز شسته شد و چون هوا خوب نبود و باد سردی میومد تا شنبه خشک شدنش طول کشید مرتب همه رو اتو کشیدم و تا کردم و تو سبد با جانمازها و مهرها و تسبیح های رنگی گذاشتم تو سبد آبی بزرگ شنبه به خواهرم دادم تا نماز ظهر که من اداره ام اونا برسونه به مسجد ..

خواهرم برده اون مسجد و سرایدار آقا گفته خانم خدا خیرت بده سه روزه خانمها چادر ندارن وما فکر کردیم چادرهای رو دزدیدن ؟؟؟

منکه به  سرایدار ه زن گفته بودم ... بهر حال اون روز گذشت  و روز بکشنبه که بعد از اداره رفتم دانشگاه و ساعت 7 خسته و کوفته رسیدم خونه نزدیکیهای خونه دیدم یه خانم چادری ایستاده دم در خونمون .. ناشناس بود .. رسیدم که کلید بندازم به در .. زنه بی  سلام و کلام گفت :

تو چادرهای مسجد و بردی شستی ؟؟؟

 با تعجب گفتم بله خانم فکر کردم برای تشکر اومده ؟؟ گفت باهات کار دارم گفتم بفرمایید گفت اینجا نمیشه باید بیام خونه گفتم شاید برای تشکر اومده ...

اومد خونه نشست یه توبره سفید درآورد  و یه جانماز ترمه سبر رنگ و گذاشت رو فرش ... گفت : چه کسی به تو اجاره داده بود که چادرهای مسجد رو بشوری ؟؟ گفتم چون همشون چرکتاب شده بود و بو میداد گفتم ببرم بشورم ؟؟ گفت تو بیخود کردی شاید من رضا ندارم تو چادر جانماز منو بشوری ؟؟ ببین با جانماز قشنگ و ترمه  من چه کردی ؟؟؟ این ترمه ها با ید بادست شسته بشه

تو انداختی تو ماشین و رنگش قاطی شده ؟؟؟؟ مات و مبهوت با خجالت گفتم حاج خانم ببخشید بنده نیت بدی نداشتم اینم یه جانماز کهنه و قدیمی بود فکر نمیکردم قیمتی باشد والا با دستم میشتم ؟؟؟ با عصبانیت گفت ؟؟؟ اصلا تو به چه حقی چادرها و جانمازهای مردمو شستی به تو چه ربطی داشت که چرک بودن یا نبودن ؟؟؟ این یادگار ی بود ؟؟ گفتم خانم ما خواستیم ثواب کنیم و کباب شدیم بفرمایید هر چی قیمته بنده بپردازم یا اینو بدین عین همونو براتون بخرم بیارم ؟؟؟

گفت مسئله پولش نیست تو بی اجازه من چانمازمو چرا شستی ؟؟ و خراب کردی ..دست بردار نبود ؟؟؟؟ چه کار میکردم ؟؟؟

نه حاضر بود پولشو بگیره ... نه حاضر بود عینشو بدم .. جبران خسارت بشه ... کلی هم بد و بیراه و فحش و ناسزا نثار من بیچاره کرد و هر چی میتونست به مرده و زنده من گفت و رفت ؟؟؟
گفتم حاج خانم قبولی نماز به ترمه و قیمتی بودن جانماز نیست ؟؟ به دل آدمه .. که صاف و پاک و روشن باشه .. شما دل منو میشکونی به خاطر یه تیکه پارچه 30 سانتی ... میدونی  که نیتم خیر بوده .. بازاومدی که هرچی از دهنت اومد بهم گفتی منکه نه شما رو میشناختم و نه نیت بدی داشتم حتی اگه اون یه تیکه پارچه قیمت طلا هم داشته باشه ارزش شکستن دل و نداره ... من وقت وانرژی و برق و تاید صرف کردم تا اینا رو بشورم ؟؟ 

گفت غلط کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هاج و واج مونده بودم ؟؟؟؟ یه نگاهی به آسمون کردم  و گفتم خدایا منو ببخش که ندانسته میخوام ثواب کنم کباب میشم ؟؟؟